عزیزای دلم سلام پنج شنبه شب ٢٠/٥/٩٠ خاله رباب زحمت کشیده بود و همه رو افطاری دعوت کرده بود پارک نزدیک خونه خاله بهشته و مامان جون. خاله جون ممنون از غذاهای خوشمزه ای که برامون درست کرده بودی . ببخشید که خسته شدی. خیلی به همه خوش گذشت مخصوصا به شما دو تا گلای من که کلی با دوستاتون بازی کردین. البته محمدعرفان که به خاطر اینکه بهش توی وسطی توپ خورد با همه قهر کرد و دیگه تا آخر شب هم آشتی نکرد. خیلی بامزه بود که میگفتی من نمیبخشمشون ... باید بیان معذرت خواهی کنن . محمدسبحان هم که گیر داده بود و همش دلش می خواست موتور سواری (مودور) کنه. کلید موتورو دستش گرفته بود و حتی اجازه نزدیک شدن به موتورو به هیچ کس نمیداد. آ...